جدول جو
جدول جو

معنی رقم زن - جستجوی لغت در جدول جو

رقم زن
نگارگر
تصویری از رقم زن
تصویر رقم زن
فرهنگ لغت هوشیار
رقم زن
رقم زننده،، نویسنده، نقاش
تصویری از رقم زن
تصویر رقم زن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رقم زدن
تصویر رقم زدن
نگاشتن، تحریر کردن، نقش کردن نقاش، نویسنده و محرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزم زن
تصویر رزم زن
جنگاور رزمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقم زدن
تصویر رقم زدن
نوشتن، نقاشی کردن
کنایه از مقدّر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقم زدن
تصویر رقم زدن
((~. زَ دَ))
نوشتن، نقاشی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزم زن
تصویر رزم زن
((~. زَ))
جنگاور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزم زن
تصویر رزم زن
جنگاور، جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقمزن
تصویر رقمزن
نویسنده کاتب محرر، نقاش رسام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقمزنی
تصویر رقمزنی
نویسندگی کتابت، نقاشی رسامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رومی زن
تصویر رومی زن
زنی که از اهل روم باشد، یا رومی زن رعنا آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گام زن
تصویر گام زن
رونده، تند رو، قاصد، اسب تندرو، بوز، سیس، چارگامه، براق، جواد، چهارگامه، ره انجام، سابح، بادرفتار، شولک، بالاد، برای مثال یکی اسب باید مرا گام زن/ سم او ز پولاد خارا شکن (فردوسی - ۲/۱۲۷ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم زن
تصویر قلم زن
کلک زن خامکدست: نویسنده نگارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقب زن
تصویر نقب زن
آنکه نقب ایجاد کند نقاب نقب افکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقم زدن
تصویر نقم زدن
آهون زدن نقب زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقم زده
تصویر رقم زده
((~. زَ دِ))
نوشته شده، نقاشی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلم زن
تصویر قلم زن
نویسنده، نقاش، حکاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم زن
تصویر دم زن
دم زننده، نفس زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رگ زن
تصویر رگ زن
کسی که پیشه اش رگ زدن است، کسی که دیگری را رگ می زند و از بدن او خون کم می کند، فصاد، رگ شناس، برای مثال درشتی و نرمی به هم در به است / چو رگ زن که جراح و مرهم نه است (سعدی۱ - ۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قط زن
تصویر قط زن
در خوشنویسی، چاقوی کوچکی برای بریدن قلم نی، در خوشنویسی، تکۀ باریکی از چوب یا استخوان که سر قلم نی را روی آن می گذارند و با قلم تراش می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم زن
تصویر کم زن
سهل انگار، بی دولت، بی اقبال، برای مثال با دو سه کم زن مشو آرام گیر / مقبل ایام شو و کام گیر (نظامی ۱ - ۸۲)، کسی که در قمار همیشه می بازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قد زن
تصویر قد زن
برش زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قط زن
تصویر قط زن
برش زن کلکتراش خامه زن کلک بر
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که به خود و کمالات خویش اهمیتی ندهد و آنها را سهل انگارد، کسی که پیوسته در قمار نقش کم زند: (از کم زنان دعوی مهره عجز باز نچینم)، بی دولت کم بخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گم زن
تصویر گم زن
گمراه، پنهان شونده، معدوم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قط زن
تصویر قط زن
((~. زَ))
چوب باریکی که نوک قلم را هنگام بریدن روی آن می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کم زن
تصویر کم زن
((~. زَ))
کسی که در قمار همیشه می بازد، بی دولت، بی اقبال، سهل انگار، پست کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم زن
تصویر هم زن
((~. ز))
وسیله ای برای مخلوط کردن، به ویژه مخلوط و همگن کردن مواد غذایی مایع
فرهنگ فارسی معین